مرور رده
هنر و ادبيات
دختر آبی
در کوچه های خاطرات قدم زدم
من وتو تنها بودیم ما نبودیم آنها نبودند
افسوس سالها برفت
ما بودیم ولی با هم نبودیم
با هم شدیم حالا اما نه زیاد
باشد همه با هم باشیم
شاید امروز , فردا…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
سپیده
در آسمان بود پرنده نبود
چون خورشید می درخشید
سیاهی آزاروار صدایش می کرد
سپیده بود خروشان
رشنو بود بیدار مان می کرد
آرشام
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
درد زمان
در شیراز متولد شدم. خانه ای با چهار اتاق نسبتا بزرگ، با پدر و مادر و سه خواهر و یک برادر. روزگار می گذشت بسیار باهوش بودم و یکی از بهترین دانش آموزان دبستان بحساب میامدم. معلم ها هم مرا…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
آن وقت
وقتی که می در کنارپیمانه و می خنده
شراب و فکر هستی در جام است
وقتی تو هستی به ز جام و هستی شراب
امان از هستی که وقتی هستی
شراب یار همه یک در تو معنی
ارشام
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
دادخواهی
سلام من را به خدا برسان . بگو اگر من از او شکایت داشته باشم پیش چه
کسی باید…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
شب بی فردا
با چمدانی در دست قلبی پر طپش قامتی شکسته وارد عمارتی قدیمی با درب بسیار بزرگ شدم. ایستادم گویی توانی در من نبود آیا این زندان است؟ چشمانم نگاه نمی کرد بلکه کنجکاوانه می بلعید، بوی عجیبی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...