من متولد سمنان هستم. پدر و مادرم چند سال پیش از انقلاب، وقتی که خیلی کوچک بودند، با پدر و مادرشان به ایران مهاجرت کردند و من آنجا متولد شدم. تا یازده سالگی در ایران بودیم، بعد هم آمدیم افغانستان. بیشترِ آنچه از دوران کودکی به یاد میآورم خاطراتی است که در مدرسه داشتم، چون تجربهی من در مدرسه ممکن است متفاوت باشد با تجربهی یک دانشآموز ایرانی…من در مدرسه خودم را یک دانشآموز حساب نمیکردم، خودم را یک دانشآموز مهاجر حساب میکردم، و اینکه بخواهم هویتِ خودم را آشکار کنم، برایم سخت بود، چون دلم نمیخواست که با من برخورد متفاوتی شود یا حلقهی دوستانم را از دست بدهم. بیرون از مدرسه هم این نوع رفتارها را میدیدیم، یعنی یک نوع نگاهی که به تو میگوید تو بالاخره به اینجا تعلق نداری و جدا از این جامعه هستی.
🗣 در دورههای بعد که من به سن تحصیل رسیدم، شرایط تحصیل حتی در دوران مدرسه هم برای ما بهعنوان مهاجر دشوار بود و قاعدهها و قوانین خاصی برای خود داشت. مثلاً ماه مرداد و شهریور، که اواسط تابستان میشود، همیشه برای ما ماههایی پر از دلهره و اضطراب بود. ما منتظر بودیم که ببینیم بخشنامهی جدید چه میگوید و آیا اجازه داریم که درس بخوانیم یا نه. ما کارت اقامت داشتیم و از نظر مدارک حضور قانونی در ایران مشکلی نداشتیم، ولی همچنان باید منتظر میماندیم تا ببینیم که قوانین امسال چه میگوید. فقط هم قوانین نبود، ما افغانها برای تحصیل باید پول میدادیم و هر سال نگران بودیم که آیا خانوادهمان بودجهی کافی برای مدرسه دارد یا نه؟ یا مثلاً اتفاق میافتاد که وسط سال میآمدند و میگفتند که مدارک شما باید بازبینی شود یا ممکن بود که بخشنامهای بیاید و بگوید که فعلاً تحصیل دانشآموزان افغان در حالت تعلیق میماند. یعنی این نوع نگرانیهای تحصیلی همیشه برای ما وجود داشت.
🙋🏻♀️ ما زنان ایرانی و افغانستانی تجربهی مشترکی داریم. آنچه ما با آن دستبهگریبانایم اسلامگرایی است. من از کلمهی بنیادگرایی استفاده نمیکنم، چون فکر میکنم که حالا وقتش است که آدم دربارهی مسائل خودش با صراحت صحبت کند. آنچه در واقع پاشنهی آشیل جمهوری اسلامی در ایران است، همان چیزی است که ما در افغانستان هم تجربه کردهایم. چه آن بستر اجتماعیِ مردسالار و چه قدرتگرفتن طالبان، اینها همه به من نشان میدهد که چطور اسلامگرایی به این شکل، عریان میشود و میتواند زنان را به انقیاد درآورد. از طرف دیگر، مبارزهی روزمرهی زنان برای بهدستآوردن آزادیهایشان برای من قابل درک است. وقتیکه دختری در میدان انقلاب تهران روسری را به نوک یک چوب میبندد و علیهاش قیام میکند، من میفهمم که این اتفاقی تصادفی نبوده و پشتش تاریخچهی مبارزه و مقاومت روزمره وجود دارد و هزینههای بسیار زیادی برایش پرداخت شده است./آسو