«ره‌آورد آخن»

خوش‌اقبال بودم که در یک جست‌وجوی اینترنتی، با توییت خانم فروغ کنعانی از نشستِ آخن آگاه شدم. هراس کنعانی از قضاوت و آماج ناسزا شدن کنجکاوم کرد و مطالعه‌ی توییت‌های کاربران مطمئنم؛ که این کنش‌گر سیاسی، باید منتظر نقد و حتی حملات جدی طیفی از «فعالان توییتری» باشد. درخواست‌های زیر توییت عموماً نرفتن و با «اینا» ننشستن بود؛ و بخشی هم که با دلخوری اجازه داده بودند خانم کنعانی در نشست حاضر شود میل داشتند که در همان یکی-دو راند اول، فک آرش جودکی و جمجمه‌ی مهدی فتاپور را استاد کند! حتی دیدم بانویی از کاربران مؤثر توییتر هم در این ورطه افتاده و تعابیری ناخوش به کار برده بودند که ابداً در شأن «زن، زندگی، آزادی» نبود. مقایسه‌ی واکنش‌های کاربران منتسب به پادشاهی، پیش و پس از نشست، در زیر توییت خانم کنعانی، تصویری دقیق از کشمکش‌های توییتر فارسی و تفاوتش با دنیای بیرون ارائه می‌دهد. کنش‌گر سیاسی دیگر نمی‌تواند که در تحلیل‌اش از وقایع میدانی، دیوارنویسی در روز روشن را با لایک و ری‌توییت هم‌تراز ببیند.

پیش‌تر هم استدلال کرده‌ام که مناسباتِ حاکم بر شبکه‌های اجتماعی، دست‌کم در توییتر فارسی، این فضا را چنان از ریخت انداخته که عملاً هر استفاده‌ای از آن، جز انتقال تحولات میدانی و مخابره‌ی اخبار غیر رسمی، اما موثق، نمی‌توان از آن انتظار تولید فکر داشت. فضای توییتر فارسی، با تلاش منسجم ارتش سایبری جمهوری اسلامی و بی‌درایتیِ کاربران اهل فکر، چنان به گَندِ خشم و پرخاش و دشنام آلوده است که گفت‌وگو در آن ممکن نیست – جز موافق با موافق و رفیق.

آرش جودکی در بخشی از گفت‌وگو از مخاطبان می‌خواهد که تحولات خارج از ایران را اصلاً جدی نگیرند. اگر بخواهم آن را تعدیل کنم؛ با خضوع اما قاطعانه می‌گویم که توییتر فارسی، به دلایلی که گفته شد و ده‌ها دلیل روشنِ دیگر، در تسلط مطلق وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. مطلقاً نباید آن را جدی گرفت (با همان استثناها که عرض شد).

اما بعد از این حاشیه‌ی مرتبط با متن؛ برگردیم به نشستِ آخن، که دوست دارم نسبت‌اش را با راهپیمایی برلین با شما در میان بگذارم. با آرش جودکی موافق نیستم که هرکسی می‌توانست آن جمعیت را در برلین گرد هم بیاورد؛ اما این مسأله‌ی ما نیست. از آن می‌گذرم.

نشست آخن روی شانه‌های راهپیمایی برلین متولد شده است؛ فرزند آن است اما در این لحظه، اهمیتی به مراتب بیشتر از آن راهپیمایی باشکوه دارد. نشست آخن مجادله‌ی توییتری حول راهپیمایی نیست که با هیاهوی آدم‌هایی – که گاه حتی آدم بودن‌شان محل تردید است – به بیراهه کشیده شود. نشان به آن نشان که خانم کنعانی نه تنها توی دهان کسی نزد؛ که بارها از فتاپورِ چپ و جودکیِ «مشروطه‌خواه» فَکت آورد و با آنان به نتیجه‌ای معین و بسیار نزدیک رسید. این دو هم در تعامل با یکدیگر و خانم کنعانی، مرام سیاسی خود را مرجع و مصدر نکردند؛ کاری که هر سه مهمان به درستی انجام دادند. نه ناچار شدند خاستگاه سیاسی خود را فریاد بزنند و نه ضرورتی برای آن احساس کردند.

خانم فروغ کنعانی در این نشست نماینده‌ی همه‌ی کسانی بود که می‌خواهند جمهوری اسلامی برود. نقشه‌ی ایران و پرچم شیر و خورشید روی سینه‌ی او، به روشنی می‌گفت که گرایش او به کدام سو است؛ اما رویکرد عملگرایانه‌ی او، چنان بر گفتمان‌های مورد نظرش می‌چربید که می‌توانست در بحث از ائتلاف، آماده‌ی همکاری با هر نیروی ضد رژیم باشد. حتماً این به مذاق «پادشاهی‌خواهان توییتر» ناخوش خواهد آمد (التفات دارید که در توییت پیوست، ترسِ نویسنده از چه کسانی است؛ او می‌داند هیچ چپ و جمهوری‌خواهی قرار نیست او را مورد عتاب و خطاب قرار دهد؛ با او هرچه کرده آشنا کرده!). در بخش دیگری از گفت‌وگو، آن‌جا که بحث پرویز ثابتی است؛  این جودکی است که تلاش می‌کند از شاهزاده رضا پهلوی رفع اتهام کند نه کنعانی. این‌ها مگر از قبل تقسیم کار کرده بودند؟ در لحظات بسیاری از گفت‌وگو، مرزها از میان می‌رود و دفاع از «حقیقت» اهمیت پیدا می‌کند.

جودکی همچنان به مبانی فکری‌اش ارجاع می‌دهد. جُستارنویسِ فلسفه‌ی سیاسی بالاخره راهی برای تبیینِ نظریه‌اش در شهروندینگی یافته است؛ بین نوشتار فنّی او (که تجسدِ دیالکتیک رتوریک/اخلاق است؛ که حتماً باید در فرصتی دیگر صورت‌بندی‌ام را از آن شرح دهم) و گفتارش، انقلابی به نام زن، زندگی، آزادی کم بود. او به خوبی دریافته است که شعار انقلاب ژینا، دری نیست که تصادفاً به روی مردم ایران گشوده شده باشد. اشاره‌ی او به بابیه را این‌طور می‌فهمم که خون قره‌العین در رگان مهسا و نیکا جاری بود. و مگر می‌شود انکار کرد؟ نسل نو، می‌داند که چه کسانی و در چه فضایی از حقوق زنان حرف زدند. ماهیت حرکت شیخ محمد خیابانی محل مناقشه است؛ آن چه از آن، میراثِ امروز تواند بود توجه‌اش به حقوق زنان و تأکید مکرر بر آن است. این که قیامی به رهبری یک آخوند، به حقوق زنان از منظری کاملاً مدرن بپردازد و آن را به رسمیت بشناسد  یک‌شبه نصیب ما نشد. فحاشی به فروغی و تقی‌زاده و وثوق‌الدوله و دیگر مغضوبانِ امت شیعه هم خوشبختانه دیگر سکه‌ی رایج نیست. سؤالاتی که حضار پرسیدند در مواردی از حیث معرفتی هر متفکری را می‌توانست به چالش بکشد. این‌جا باید از مهدی فتاپور یاد کنم.

باید موجب شرمساری باشد اگر یک ایرانیِ نگران سرنوشت مردم ایران، از یک کلمه از حرف‌های فتاپور به نکته‌ای خلاف مصالح ملی برسد. بخش بسیار مهمی از آن چه او گفت – و بدیع هم بود – ریشه در تجربیات سیاسی او به عنوان یک فعال سیاسی چپ دارد.

از این فرصت استفاده می‌کنم و نکته‌ای را با شما در میان می‌گذارم. این روزها بازگشت به گذشته و شبیه‌سازی تاریخی – فرهنگی که شالوده‌ی جمهوری اسلامی بر اساس آن است – کم‌کم به گروه‌های دیگر هم سرایت کرده. قرار گرفتن ایران روی دورِ تند رخدادهای تاریخی، واقعاً شناخت ما از وقایع را معوج کرده است.

از جاهایی که زمان‌پریشیْ باعث خطاهای شناختی بسیار شده است انقلاب پنجاه و هفت است و کسانی که به خاطر آن چهره شدند. پیش‌تر نظرم را در مورد زیربنای۵۷ گفته‌ام. با آن که جمعیت کثیری از  چهره‌های انقلاب هنوز زنده‌اند و می‌توانند حرف بزنند؛ ایرانی ناچار است که به هر روایتی با تردید گوش کند. آشفتگی نظری در مورد حقیقتی عریان که تا همین لحظه، زندگی میلیون‌ها انسان را تباه کرده است باید از ویژگی‌های خاص آدم ایرونی باشد! بعید است در جایی از جهان به هیچ اتفاقی در این سطح، به خواری بنگرند. حتی اگر بتوان از پاک‌کن جادوییِ تاریخ ایدئولوژیک هم استفاده کرد و بهمن ۵۷ را از تاریخ ایران سترد؛ نسل‌های سوخته را نمی‌شود به تعطیلات فرستاد! از خرابه‌های خاک‌سفید و دروازه‌غار تا مرگ با کولبری و قتل در قاچاق موجه و ناگزیر…

باری، ننگ انقلاب ۵۷ روی پیشانی همه است و سرِ مبارک آن‌که خود را از آن مبرّا می‌داند زیر برف است و ایرانی تا دنیا دنیا است حق ندارد این توقف و قهقهرای تاریخی را انکار کند. به قول بهرام خان مشیری – حزب یک‌نفره – ما بی‌خود ما نشدیم.

خبر خوب این که حاضرانِ نشست آخن هم ما بودیم؛ مایی که اگر هنوز همان آدم‌های پیش از لحظه‌ی مهسا باشیم فسیلیم نه آدم. فتاپورِ ۵۷ فحش‌هایش را خورده – و نوش – اما او حالا آدمِ انقلاب #زن_زندگی_آزادی است. آرش جودکی یک مؤلفِ تمام‌وقت است. لااقل برای آشنایی با یک مکتب نو در نثرنویسی فارسی هم که شده باید نوشته‌هایش را خواند. به فرض که هیچ اشتراکی بین خودمان و او نبینیم؛ ادبیات فارسی و شعبده‌هایش که دیگر رینگ بوکس نیست. فلسفه‌ی رازی از زبان جودکی شبیه هیچ تفسیر دیگری بر این قله‌ی بی‌زوالِ فکر ایرانی نیست. جودکیِ تحلیل‌گر آمده است که ما را متوجه تأملاتش در تاریخ کند. او مفسّر پس از سانحه نیست – مدعی پیش‌گویی پیامبرانه هم نیست؛ اما این مایه متعهد به اخلاق کنش‌گری بود که خطر کند و موقف‌اش را در برابر اسلام  به روشنی و بی‌تخفیف بگوید.

همچنان معتقدم که فروغ کنعانی چهره‌ی پرفروغ نشست آخن بود. بعید است کسی به اندازه‌ی او نگران واکنش‌های پس از مناظره بوده باشد. بی تردید برای شخص او، این تجربه ماندگار خواهد بود. از نقدِ راهپیمایی برلین می‌توان به جمعیت میلیونی در ایران پل زد.

ایران مسأله‌ی اول و آخر من است اما اگر ضرورت پیدا کند از جوانی که در میدان آزادی پرچمی جز پرچم سه‌رنگ در دست دارد محافظت خواهم کرد. منشور انقلاب ژینا البته هرگز نمی‌تواند به لگدمال شدنِ هیچ نشان و پرچم و نمادی تن بدهد. پرچم دلخواه من پرچمی است که زیرِ آن، کسانی مثل فروغی و عدل و علا از موجودیت ایران برای احقاق حقوق نفوس آن دفاع کردند.

فیروز شادمان

هژده اردیبهشت ۴۰۲

Comments (۰)
Add Comment